نقاش کوچولو
در ادبیات فولکلور داستانی هست به نام انسان و خدا ...که اینطور روایت شده: در ساحل ماسه ای با خدا قدم میزدم به پشت سرم نگاه کردم جاهایی که از خوشیها حرف زده بودیم دو رد پا بود و جاهایی که از سختیها حرف زده بودیم جای یک رد پا بود، به خدا گفتم چرا در سختیها کنارم نبودی؟ گفت: آن رد پایی که میبینی من هستم و تو را در سختیها به دوش میکشیدم. این داستان خیلی وقتها در پس زمینه ذهنم باز خوانی میشه ..وقتهاییکه نوزادی ...کودکی رو میبینم و سیر رشد اونها متعجبم میکنه که خودش بزرگترین نشانه حمایت و پشتگرمی خداییه که بعضی وقتا یادمون رفته باید چقدر شکر گزارش باشیم .... اینا همه روگفتم که بگم عزیز دلم به تو میبا...
نویسنده :
مامان وانیا
19:45